ژابیز

سرشک آتش...

ژابیز

سرشک آتش...

جای خالی سلوچ3

محمود دولت آبادی


  • رد رفته نباید رفت. دندان دیدن او را بکن و بیانداز دور.خیال کن نبوده.


  • "فقط وقتی مرد می تواند سرش را میان مردم بلند نگاه دارد که تخت شانه هایش در کار عرق کند. دست که به شانه مرد می کوبی، خاک باید از آن بلند شود."


  • "کار!کار! نان کار، نان زحمتکشی ست که به آدم جوهر می دهد. غیرت می دهد. مرد است و کارش"


  • "دنیا بزرگ است، مرد لنگ نانش نمی شود."


  • گاو و شخم و زاله بندی هست که به زمین حرمت می دهد. زمین ولنگ و واز که حرمتی ندارد. چون مرزی ندارد. کار تویش نمی شود.


  • کم و کند حرف می زد، اما گنده می گفت.


  • پدر بود بالاخره، همان سایه اش هم غنیمت بود.


  • من از سنگینی پشته مانده نمی شوم. از این که می بینم کار آدمیزاد در این جا قرب و قیمتی ندارد مانده می شوم.


  • آخر، میان یک دختر بالغ و مادرش، همیشه چیزهایی هست که ناگفته، دانسته و هضم می شود.

جای خالی سلوچ2

محمود دولت آبادی


  • از گرده آنکه هنوز ریش در گلو دارد هزار کار می توان کشید، اما به شرط آنکه حسابش کنی. آدمش بدانی. مردش بخوانی.


  • همه چیزهایی که دیده و شنیده بود روی دلش تلنبار شده بود و او که جایی برای بروزش نمی یافت فقط می توانست بگرید و می گریست.


  • دردناک نبود، آزارنده بود. می دانست که کشنده نیست، اما حس می کرد که می فرسایدش. می دید، به چشم می دید که بی قرارش کرده است.


  • دو نفر آدم، وقتی ناچارند با هم سر کنند، رنگ و رشته های خاص و کشمکش های خاصی آن ها را به هم گره می زند.


  • چرخ و پر روزگار به او چنین آموخته بود. مرگان دل گرسنه اگر بود - که بود - چشم گرسنه نبود.


  • زبان دیگران،دل دیگران است. بگذار دل برخی با مرگان نباشد. نباشد! دیگرانی همیشه هستند که بار کینه را به کنایه بر زبان می آورند. این دیگران به گمان خود زیرکند! غافل از اینکه نه زیرک، دو رویه اند. جرات یک رویگی شان نیست.


  • مرد برای سفر ساخته شده. همه ی مردها سفر می کنند. همه ی مردها خطر می کنند.

جای خالی سلوچ1

محمود دولت آبادی

  • بی کار سفره نیست و بی سفره،عشق، بی عشق، سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی نیست، زبان و دل کهنه می شود.


  • این فقط یک عادت بود که مشکل را با بزرگتر در میان بگذاری،پشیمانی. این هم پشت عادت.


  • بعضی ها مثل خار به چشم آدم می روند.


  • آی...که زندگانی چه جور تلف می شود!


  • گویی هر دو این را به تجربه دریافته بودند که راه رفته را باید رفت. چه با ناله و "نکنم"، چه با خموشی و بردباری. با این همه قول و قرار پنهانی برادرها همیشه به هم می خورد. چرا که فشار و درد و خستگی نمی توانست از جایی بیرون نزند. نمی توانست بروز نکند.


  • همیشه اش همین جور بود. پای تاوان دادن که می رسید، پا به گریز می گذاشت. آتش را روشن می کرد و خودش جا خالی می داد.


  • شنیده بود "زانوی مرد که بلرزد،دیگر می افتد".


  • اما چه کسی می تواند از مادری چشمداشت آرامش داشته باشد وقتی که فرزندش میان تب - تبی ساده- می سوزد؟

همشهری داستان - آذر 92

آباریکلا - دیوید سدریس - ترجمه احسان لطفی


  • کور کورانه از من دفاع نمی کردند که هیچ، حتی روایتم را هم از ماجرا نمی پرسیدند چون مترادف بود با  هم تراز گرفتن من و طرف بزرگ سال دعوا. اگر یک غریبه بالغ تو را به قانون شکنی یا خلاف کاری متهم می کرد معنی اش این بود که قطعا آن کار را کرده بودی. یا ممکن بود بکنی. یا حداقل فکرش را در سر می پروراندی.


  • "ببین، من خودم بچه ندارم ولی فکر می کنم الآن بهترین علاجش اینه که بزنی تو دهنش. گریه اش بند نمی آد ولی حداقل علت عر زدنش معلوم می شه."


  • آثار هنری مان هم به در یخچال یا دیوار و این جور جاها آویخته نمی شد چون والدین ما ارزش واقعی شان را می دانستند: آشغال. آن ها در خانه بچه زندگی نمی کردند، ما در خانه آن ها زندگی می کردیم.

طوفان دیگری در راه است 4

سید مهدی شجاعی


  • دل ربودی و بحل کردمت ای جان لیکن...به از این دار نگاهش که مرا می داری.


  • "اگر برای کسی یکنی که قبلا از او مهری دیده ای که هنر نکرده ای! معامله کرده ای. اگر در ازای قهر و جفا، مهر و وفا کنی هنر کرده ای...نه...هنر نکرده ای، به وظیفه خدایی ات عمل کرده ای. یک بار برای یک بنده کاری کرده ای که خدا یک عمر برای همه بندگانش می کند."


  • ما زن ها - شاید به خلاف مرد ها - یه خصوصیتی که داریم اینه که می تونیم بعضی چیزها رو برای یه مدتی تو وجودمون زیر خاک کنیم ولی همون زیر خاک، تازه و تر و تیلی نگهش داریم.


  • خیلی از آدما فقط به این خاطر حرف می زنن که بی سوادی شونو بپوشونن، غافل از اینکه با حرف نزدن محفوظ تر می تونن بمونن.


  • به قول قدیمی ها، آدم زمین خورده، کوه رو از جا می کنه.


  • "رضایت داری به رفتن؟" " رضایت خیلی کوچیکه، اشتیاق هم کفایت نمی کنه، له له رفتنم"

طوفان دیگری در راه است 3

سید مهدی شجاعی


  • در این مملکت هیچ وقت بین زن و شوهر، همراهی و اعتدال نبوده است. اگر نخواهی سواری بدهی، باید سواره باشی.


  • فکر کن سال ها زحمت بکشی و برنامه و مسیر و حرکت و مقصد یه کشتی رو تنظیم بکنی، یه دفعه یه طوفان سهمگین بیاد و همه ی پیش بینی هاتو به هم بریزه!


  • تو جوری به وراجی های من گوش می دهی که انگار داری مهمترین حرف های دنیا را می شنوی.


  • گریه یک مادر، وقت بدرقه، حال پسر را خراب می کند.


  • خودت گفتی خبر بد بهتر از بی خبری است.


  • حضرت آدم گندم خورد، از بهشت رانده شد. من چی خوردم که از جهنم رانده شدم؟!


  • کسی که در فضای دروغ بزرگ شده باشد و برای صداقت و راستی تنبیه شده باشد، دروغ گو بار می آید.


  • به من فهماند که زبان اشک را بهتر از هر زبان زنده دنیا می فهمد.

طوفان دیگری در راه است 2

سید مهدی شجاعی


  • از من بپرسی می گم همه ی آدما دیوونه ان. بعضی ها می تونن جنونشونو پنهان کنن، بعضی ها نمی تونن.


  • اگه زندگی ماشین بود، معلوم می شد که زندگی بدون گیربکس چه کار سختیه. معلوم می شد که بابام تا به حال چند بار زندگی رو چپ کرده و موتور جلو بندی رو ریخته پایین.


  • من عادت دارم. هر وقت راست می گم، می گن دروغ می گی.


  • خدا اگر بخواهد کاری را سامان دهد، خودش آن چنان همه مقدمات را جور می کند که برای آدم جز نگاه تحیر و ذکر سبحان الله چیزی باقی نمی ماند.


  • برخی وقایع، به ظاهر ساده اند اما مسیر زندگی انسان را تغییر می دهند.


  • "گریه کن دخترم! گریه کردن اصلا دلیل بر کوچکی نیست. آدم های بزرگ هم گریه می کنند."


  • حرفت را قبول دارم که حرف زدن، آن هم بدون پیرایه و شیله پیله،برای حال و روز خودم هم مفید فایده است و بلکه نفعش به خودم بیشتر از تو می رسد.


  • " مال هم مثل آب اگر راکد بماند، تبخیر یا گندیده می شود. راه خروجش را باز بگذار تا جریان و برکت پیدا کند. و بدان که معنی برکت زیاد بودن نیست، جاری و مفید بودن است."

طوفان دیگری در راه است 1

سید مهدی شجاعی


  • " این نوع حضور، این گونه علم و اطلاع، ساده نباید باشد. در پشت ظواهر این زن قطعا دنیایی است."


  • الآن شاید حدود پانزده سال از آن ماجرا گذشته باشد، ولی تو قطعا نمی توانی بگویی که فراموشش کرده ای، یا به خاطرش نمی آوری. چون قضایای آن شب با گوشت و پوست تو آمیخته است و زندگی ات را تغییر داده است


  • آن حریر سیاه و شنل سفید را هنوز دارم. هر از گاهی می گذارمشان پیش روی سجاده ام و زار زار گریه می کنم. به خودم می گویم : تو این بودی بد بخت!


  • اما بعضی چیزها هست که شما مردها هیچ وقت نمی توانید بفهمید یا احساس کنید. ما زن ها بار نگاه مرد را روی خودمان حس می کنیم، حتی اگر آن مرد یا نگاهش را نبینیم، این یک اصل مسلم است، اما نگاه ها زمین تا آسمان تفاوت دارد. گاهی نگاه مرد، مثل نسیم، یا رایحه، بر تن و جان آدم می نشیند، آدم دلش می خواهد خودش را بسپرد به این نگاه. گاهی وقت ها، این نگاه به طوفانی می ماند که می خواهد ریشه آدم را از زمین در بیاورد، تمام رگ های آدم از این نگاه می لرزد. گاهی وقت ها نگاه، شبیه یک بار غیر قابل تحمل، بر روح آدمی سنگینی می کند. آدم دلش می خواهد شانه های وجودش را از زیر بار این نگاه بیرون بکشد.گاهی وقت ها نگاه، مثل چنگال گربه روی صورت آدم، خراش می اندازد و گاهی وقت ها مثل مار به آدم نیش می زند.


  • تشنه ای را در نظر بگیر که نه یکی - دو ساعت و یکی - دو روز، که سال ها عطش کشیده باشد و اکنون ناگهان رسیده باشد به آب. نه ، نرسیده باشد به آب، آب در چند قدمی اش باشد و او نتواند جرعه ای از آن بنوشد.

همشهری داستان - آذر 92

موهبت آق بابا - یاسر مالی


  • آق بابا خیلی طولانی و با لحن بسیار یکنواخت حرف می زند اما از ویژگی هایش این است که قبل از هر گند زدنی می گوید: "همانطور که همه ی شما می دانید..."


  • یکی از خواص آق بابا این است که وقتی به او بگویند: " خواهش می کنم فلان حرف را نزن" ، وجدانش راضی نمی شود که آن حرف را نگوید و فقط این عبارت را اضافه می کند که " به من گفته اند نگو ولی همانطور که همه ی شما می دانید..."


  • آدم هایی هستند که هر وقت می روند یک حرف خوبی بزنند، بدتر خراب کاری می کنند. از طرفی چون فکر می کنند دارند حرف های خیلی خوبی می زنند دست بردار نیستند و همین طور به خراب کاری هایشان ادامه می دهند. منظور بدی هم ندارند اقتضای طبیعیتشان این است. این ها همان هایی هستند که به شان می گویند "گفت و گو چلقتی" یا همان "دست و پا چلفتی در حرف زدن"


  • یکی از مشکلات اصلی من همین است که جمله تعارفی مناسب برای موقعیت های مختلف را بلد نیستم.

همشهری داستان - آذر 92

در ستایش جهان هایی کوچک و ساده و کامل - مصطفی مستور


  • این را از سر فروتنی و این جور اداها نمی گویم. به این خاطر می گویم که در برابر ساده ترین سوال ها بعد از کمی کالبد شکافی موضوع، حسابی گیج و گول منگ می شوم. با این حال فکر می کنم این سوال بسیار مهیج و پر انرژی است. از آن سوال هایی است که آدم دوست دارد ساعت ها در موردش حرف بزند.


  • کاش می شد به جای "نشسته بود" فعل دیگری به کار برد چون "وضعیت نشستن" همه ی موقعیت او را توضیح نمی دهد.


  • او باز با همان لحن دوست داشتنی ، لحنی که از هر طعنه یا بی میلی یا یقین یا تهدید یا شور یا فخر فروشی یا فروتنی یا غرور یا اشتیاق یا تردید یا از هر حس انسانی چشم پر کن دیگری خالی بود، گفت: "بله." شاید تنها القای لحن کلامش "ادب" بود.